جدول جو
جدول جو

معنی علی حال - جستجوی لغت در جدول جو

علی حال
(تَ)
علی الحال. علی ای حال. بر هر حال. در هر حال. به هرحال. رجوع به ’علی ای حال’ شود:
نوگشته کهن شود علی حال
ور نیست مگر که کوه شروین.
ناصرخسرو.
ور در جهان نیند علی حال غایبند
ور غایبند بر تن ما چون که حاضرند.
ناصرخسرو.
زین جهان مندیش و او راگیرکو به از جهان
سر به از افسر علی حال، ارچه نیکو افسر است.
عنصری.
گرگ بر اطراف این حظیره روان است
گرگ بود بر لب حظیره علی حال.
منوچهری.
دینار دهد، نام نکو باز ستاند
داند که علی حال زمانه گذران است
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علی یار
تصویر علی یار
(پسرانه)
علی (عربی) + یار (فارسی) یاری دهنده علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از علی داد
تصویر علی داد
(پسرانه)
علی (عربی) + داد (فارسی) داده علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از علی حده
تصویر علی حده
جداگانه، علی حده، تنها، به طور انفرادی، تنهایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرض حال
تصویر عرض حال
نامه ای که به دادگاه می نویسند و در آن تظلم می کنند، دادخواست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوی حال
تصویر قوی حال
نیکوحال، خوشبخت
فرهنگ فارسی عمید
(عَ یِ حَدْ دا)
ابن محمد بن جعفر بن عنبسۀ حداد عسکری، مکنّی به ابوالحسن. از علمای قرن چهارم هجری بود و از جمله شاگردان او ابوعبدالله احمد بن محمد بن عیاش جوهری (متوفی در 401 هجری قمری) بوده است. او راست: 1- الکامل فی الاحکام. 2- من روی من النساء من آل ابی طالب. (از مصنفی علم الرجال آقابزرگ طهرانی ص 295)
ابن محمد حداد مصری، مکنّی به ابوالحسن. او راست: حدیقه المنادمه و طریقه المناسمه، که در سال 1040 هجری قمری از تألیف آن فراغت یافت. (از معجم المؤلفین بنقل از هدیهالعارفین بغدادی ج 1 ص 755). و نیز رجوع به طبسی (علی بن محمدبن...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ حَ لْ لی)
ابن احمد بن حسن بن ابراهیم تجیبی اندلسی مالکی، مشهور به حرالی (منسوب به حراله از اعمال مرسیه). عالم در تفسیر قرآن و اصول و فرایض و هیئت و منطق و طبیعیات و الهیات بود. اصل وی از اندلس بود و در مراکش تولد یافت. وی نحو را نزد ابن خروف آموخت و در شهرهای بسیاری گردش کرد. و عهده دار توقیت در جامع ملک مؤید شد. وفاتش در حماه از شهرهای شام در سال 637 یا 638 هجری قمری بوده است. او راست: 1- الایمان التام بالنبی علیه الصلاه و السلام. 2- شمس مطالعالقلوب و بدرطوالعالغیوب. 3- اللمعه فی حل الکواکب السبعه. 4- مفتاح الباب المقفل لفهم القرآن المنزل، در تفسیر. 5- الوافی فی علم الفرائض. (از معجم المؤلفین). صاحب معجم المؤلفین به مآخذ ذیل نیز اشاره کرده است: سیرالنبلاء ج 13 ص 231. فهرس مخطوطات الظاهریه. نفح الطیب ج 7 ص 167. المیزان ج 2ص 218. لسان المیزان ج 4 ص 204. نیل الابتهاج ص 201. طبقات المفسرین ص 22. عنوان الدرایه ص 85. شذرات الذهب ج 5 ص 89. کشف الظنون ص 89 ایضاح المکنون ج 2 ص 523. دلیل مورخ المغرب ص 270. هدیهالعارفین ج 1 ص 707. بروکلمن ج 1 ص 735
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ حَذْ ذا)
ابن جعفر بن سعید سعیدی رازی حذاء، مکنّی به ابوالحسن. مقری و تجویددان و ساکن شیراز بود. وفات او پس از سال 410 هجری قمری بوده است. او راست: 1- کتابی در تجوید. 2- کتابی در قراآت هشتگانه. (از معجم المؤلفین بنقل از طبقات القراء ابن جزری ج 1 ص 592)
لغت نامه دهخدا
(وَ جَ کَ دَ)
علی حده. جداگانه. (ناظم الاطباء) : ارسلان خان فرمود تا جویی علی حده کنند ’بیکند’ را چنانکه آب بعین (؟) عمارتهای او رسد. (تاریخ بخارا چ مدرس رضوی ص 23). از بغداد هر سال عاملی علی حده بیامدی و هرچه خراج بخارا بودی از این جامه عوض بردی. (ایضاً ص 24) ، متفرق. ممتاز. تنها. یک کنار. (ناظم الاطباء) ، زی خود: وی علی حده کار می کند. و نیز رجوع به ’حده’ شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ رَحْ حا لَ)
ابن ابی بکر بن علی هروی موصلی، مکنّی به ابوالحسن. رحالۀ (جهانگرد) قرن ششم هجری. رجوع به ابوالحسن سیاح و علی (ابن ابی بکربن...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
ابن حسن بن علی بن سلیمان بن احمد آل حاجی بلادی قطیفی بحرانی. مورخ و متکلم بودو در نظم سخن نیز دست داشت. وی ساکن قطیف بود و در حدود سال 1269 هجری قمری متولد شد و در یازدهم جمادی الاولای 1340 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- انوار البدرین فی علماء الاحساء و القطیف و البحرین. 2- الحق الواضح فی ترجمه العبدالصالح، که منظور احمد بن صالح ستری بحرانی است. 3- ریاض الاتقیاء الورعین فی شرح الاربعین. 4- منظومه التوحید. 5- منظومه موالیدالائمه علیهم السلام. (از معجم المؤلفین بنقل از اعیان الشیعه ج 41ص 114) (از مصنفی علم الرجال آقابزرگ طهرانی ص 309)
لغت نامه دهخدا
(عَ سا لِ)
علی محمد سالم بن سالم. وی در سال 1312 هجری قمری در قید حیات بود و مدتی در جامع احمدی در طنطا بخدمت علم مشغول بود. او راست: 1- الانتقاد الادبی علی ستارات اشعار السید محمد القصبی التی وصفها فی کتابه المسمی بالعقد الذهبی. 2- الانتقاد الادبی فی الرد علی الشیخ احمد الظواهری. (ازمعجم المؤلفین از معجم المطبوعات سرکیس ص 1369)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ حَصْ صا)
ابن محمد بن محمد بن ابراهیم خزرجی فاسی، مشهور به حصار و مکنّی به ابوالحسن. وی در فاس متولد شد و در سبته سکونت گزید و در شعبان سال 611 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- ارجوزه ای در اصول الدین و شرح آن ارجوزه، در چهار کتاب. 2- البیان فی تنقیح البرهان. 3- المدارک فی وصل مقطوع حدیث مالک. (از معجم المؤلفین بنقل از الوافی صفدی ج 12 ص 187. التکملۀ ابن ابار ص 686. نیل الابتهاج تنبکتی ص 200. هدیهالعارفین بغدادی ج 1 ص 705)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ طَحْ حا)
ابن عبدالله طحان أزهری مصری. اصولی بود و در نظم سخن نیز دست داشت و در سال 1207 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- حاشیه بر شرح ملوی بر سمرقندیه. 2- دو لامیۀ بزرگ و کوچک. 3- منظومه هایی در فقه و منطق و توحید و عروض و بیان و طب. (از معجم المؤلفین از حلیهالبشر عبدالرزاق بیطار ج 2 ص 462 و عجائب الاّثار جبرتی ج 2 ص 242 و هدیه العارفین ج 1 ص 771 و ایضاح المکنون ج 2 ص 582)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است کوچک از دهستان دیمچه، بخش گتوند، شهرستان شوشتر. واقع در 13هزارگزی جنوب باختری گتوند، و یک هزارگزی شمال خاوری راه دزفول به شوشتر. این ده دارای 50 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ ؟)
ملا علی شغال، نصرابادی نام اورا با ابیاتی از اشعارش که در معما سروده است در تذکرۀ خود آورده است. (از الذریعۀ آقا بزرگ طهرانی ج 9 ص 529 از تذکرۀ نصرابادی، فصل پانزدهم ص 504)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
وی از همراهان امیر تیمور گورکانی بود که در جنگ امیر تیمور با توقتمش خان شرکت داشت. برادر او محمد آزاد نیز در این جنگ شرکت جست. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 410 و 464)
ابن حسام الدین اکبرآبادی هندی. مشهور به آرزو و ملقب به سراج الدین. شاعر ایرانی متوطن در هند. رجوع به علی آرزو شود
لغت نامه دهخدا
(عَ حَلْ لا)
دهی است از بخش سنجابی، شهرستان کرمانشاه. واقع در 5 هزارگزی جنوب باختری کوزران، و یکهزاروپانصدگزی جنوب راه فرعی کوزران به گوران. ناحیه ای است دامنه و سردسیر، و دارای 250 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود. و محصول آن غلات، حبوب دیم، لبنیات، جزئی میوه و صیفی است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. و راه آن مالرو است و در تابستان می توان اتومبیل برد. در فصل زمستان گله داران این ده به نواحی دهستان ذهاب می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ حِلْلی)
ابن سعید بن احمد بن یحیی مزیدی حلی، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به ملک الادباء و استاد شهید. شاگرد علامه. رجوع به ابوالحسن (علی بن سعید...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَیِ حَلْ لا)
ابن عبیدالله بن وصیف قاینی، مکنّی به ابوالحسین و مشهور به حلاء. وی از رؤسای فرقۀ امامیه بود و از مبرد روایت کرد. نسبت او به ’حلاوه’ است یعنی ساختن و فروش حلوا. (از تاج العروس: ’ح ل و’
لغت نامه دهخدا
(عَ خَ لَ)
دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین. واقع در 24 هزارگزی جنوب خاوری آوج و 44 هزارگزی راه عمومی. ناحیه ای است جلگه و دارای آب وهوای معتدل و 105 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی تأمین می شود. و محصول آن غلات است. اهالی به زراعت اشتغال دارند. صنایع دستی آنان بافتن قالی و جاجیم و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ حِلْ لی)
ابن موسی بن جعفر بن محمد بن احمد بن طاووس علوی فاطمی حسینی حلی، مشهور به ابن طاووس و مکنّی به ابوالقاسم یا ابوالحسن یا ابوموسی و ملقّب به رضی الدین. رجوع به ابن طاووس و به علی (ابن موسی بن جعفر...) شود
ابن حسن بن عنتربن ثابت حلی، مشهور به شمیم و ملقّب به مهذب الدین و مکنّی به ابوالحسن. رجوع به علی شمیم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ حَ نَ)
ابن قاسم بن حنش ذیبینی صنعانی. از تاریخ نویسان بود. وی در سال 1143 هجری قمری در شهرذیبین از شهرهای یمن متولد شد و به حصن کوکبان منتقل گشت و آنگاه به دیگر شهرهای یمن نیز سفر کرد و به حج رفت و سرانجام به صنعاء آمد و در سال 1219 هجری قمری در آنجا درگذشت. او راست: تتمۀ تاریخ محسن بن حسن. (از معجم المؤلفین بنقل از الاعلام زرکلی ج 5 ص 137)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
خواجه علی جان، وی از بزرگان خراسان بود. و در سال 928 هجری قمری از جانب امیرخان، با چند تن از بزرگان دیگر نزد طهماسب میرزا رفت. (رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 594 شود)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ کَحْ حا)
ابن عیسی بن علی کحال. طبیب بود و در امراض چشم تخصص داشت و در سال 430 هجری قمری درگذشت او راست: تذکرهالکحالین فی العین و أمراضها. و صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی ’اندر علاج شرتاق’ از وی نقل کند. (از معجم المؤلفین از عیون التواریخ ابن شاکر ص 182 و فهرس مخطوطات الطب بالظاهریه و عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 1 ص 247 و کشف الظنون حاجی خلیفه ص 390 و فهرست کتاب خانه دانشگاه تهران ج 3 ص 732). و رجوع به ذخیرۀ خوارزمشاهی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ هَِ)
دهی است جزء بخش خرقان، شهرستان ساوه واقع در 20هزارگزی شمال باختری ساوه. و در سر راه عمومی خرقان به زرند. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 1250 تن سکنه. آب آن از رود خانه لار و ینگی کند تأمین می شود. و محصول آن غلات، سیب زمینی، باغات، انگور، بادام و یونجه است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند، و صنایع دستی آنان بافتن قالیچه و گلیم و جاجیم است. این ده دارای زیارتگاهی بنام ’هفت امام’ است. و آثار قلعۀ مخروبه ای نیز روی تپۀ شمال آبادی واقع است. مزارع دین باغی، گون بابک، کهریز چائی، دره قلمشرجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
الی الحال: مستوفیان جدید که از دو سال قبل الی حال بمنصب استیفانایل شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
نیوبخت خوشبخت بختیار نیکوحال خوشبخت: زیرا که چون بخت او قوی شد و تو نیز از قصد او تقاعد نمایی مدد قوت او کرده باشی
فرهنگ لغت هوشیار
دردم زود در حال بی درنگ فورا، علی ای حال: ابو موسی الاشعری گفت علی الحال باز باید گشادن (خانه را) تا بنگرم بازگشادند بضرورت. . یا علی الحالات کلها. درهمه حالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علی حده
تصویر علی حده
جدا گانه جداگانه جدا: (بلیناس) به رومیه و عمودیه و مصر وبسیاری (شهرها) طلسمها کردست. . و هریکی را علی حده قصه ای هست که چه ساخت و چه سبب را. . توضیح تلفظ این کلمه مشددا صحیح نیست. توضیح 2 نوشتن کلمه بصورت (علیحده) دست نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علی شاه
تصویر علی شاه
درشکه چی (به هنگام توهین به وی گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم حال
تصویر علم حال
بینش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علی حده
تصویر علی حده
((عَ لا. حِ دَ))
گرفته شده از عربی به معنای جداگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرض حال
تصویر عرض حال
دادخواست
فرهنگ واژه فارسی سره